گروه فرهنگی مشرق -محسن کیایی برادر مصطفی کیایی نویسنده و کارگردان عصر یخبندان است. کیایی امروز در جایگاهی متفاوت ایستاده است که می توان او را مستقل از برادرش قضاوت کرد. کیایی با سریال پرده نشین و ایفای نقش براتعلی وارد سر فصل تازه ای از فعالیت هایش شده است. محبوبیت وی در نقش براتعلی موجب شد مخاطبان سریال به جای استفاده از عبارت سریال پرده نشین، عبارت سریال براتعلی را استفاده کنند. حالا فیلم سینمایی عصر یخبندان با بازی او روی پرده سینماست. به این بهانه در یک ظهر گرم تابستان با او به گفتگو نشستیم.
*پارادوکس خنده و جدی در عصر یخبندان و ضد گلوله موتیف بازیگری شماست و لحن فیلم های برادر شما (مصطفی کیایی) عموما چنین قالبی دارد ولی تلخی عصر یخبندان وجه غالب فیلم است؟
بله، عصر یخبندان از زاویه متفاوتی فیلم خیلی تلخی است. الان مثلا «ضدگلوله» را دوباره مرور کن. در آن واحد تو را می خنداند و در سکانس بعدی، اشک تو رادرمی آورد، آنجایی که رزمنده ها شهید می شوند، لحن حزن آلودی به خود می گیرد در حالی که دوسکانس قبل از آن داشتی می خندیدی. این شیوه مصطفی(کیایی)، فکر می کنم روی بازی من هم تأثیر گذاشته است. من هم آدمی هستم که فکر می کنم روی مرز جدی و کمدی پیش می روم. نمی خواهم بگویم که من آدم جذابی هستم یا با جذابیت زیاد بازی می کنم، نه. می خواهم بگویم که لحن فیلمهای مصطفی و فیلمنامه و لحن نوشتارش (که خودم هم از لحظه نگارش متن درگیر هستم تا به انتها) قالبی خاص دارد و به ریتم بازی من سرایت می کند.
* هم جدی و هم کمدی، پارادوکس لذیذی است.
در عصر یخبندان، در شروع سکانس من، همه می خندند و در مورد پلاک و غیره که حرف می زنم ،مخاطبان همه می خندند ولی همان لحظه که روی پل هستم، جدی بازی می کنم و روی تماشاگر تاثیر می گذارد. این برای من مثل زندگی می ماند. ما صبح امکان دارد با هم بگوییم و بخندیم اما ظهر اتفاقی بیفتد که بسیار ناراحت باشیم. به نظر من لحن فیلمهای مصطفی موجب موفقیت های اخیرش شده است. بخاطر اینکه مثل زندگی است، همان اندازه که تو را ناراحت می کند، همان اندازه تو را می خنداند و همان اندازه تو را تربیت می کند و همان اندازه رهایت می کند که بخندی. می دانی چه می گویم؟ همه چیز را کنار هم دارد و این موضوع به نظر من روی بازی بازیگرانش هم تأثیر می گذارد.
*تو با مشتقت وسختی بازیگر شدی اما در ایام جشنواره برخی همکارانت می گفتند تو در سینما جای خیلی ها را تنگ کرده ای؟ می گویند فلانی را برادرش آورده سینما ...... بازیگر نیست. تو خودت از این قبیل حرفها به گوشت نمی رسد؟
این برچسب ها همیشه هست که من به واسطه برادرم وارد سینما شدم. من می گویم اصلا اشکالی ندارد! من به این موضوع افتخار می کنم. به یک چیز دیگر هم افتخار می کنم و آن اینکه حداقل مصطفی را سرافکنده نکردم. بعد از هر کار و هر فیلمی که پخش می شود از او می پرسم : مصطفی از بازی من راضی هستی؟ می گوید: بله. همین حرف برای من اهمیت بیشتری دارد، بقیه حرفها برای من اهمیتی ندارند. آن چیزی که برای من اهمیت دارد این است که جواب اطمینان برادرم را بدهم. به همان اندازه که گرفتن جواب اطمینان از طرف بهروز شعیبی هم برایم اهمیت دارد. پس از سریال پرده نشین به زنگ زدم به بهروز گفتم بهروز جان من تمام تلاشم را کردم که نقش متفاوتی برای تو بازی کنم.
*بهروز شعیبی(کارگردان سریال پرده نشین) در زندگی تو تبدیل به آدم مؤثری شد، مثل مصطفی.
بهروز در تلویزیون اتفاق خوبی را برای من رقم زد، در واقع خیلی به من اطمینان کرد. مردم تو را با سریال «راه دررو» به یاد می آوردند با نقش و اسم عجیب «پیام بازرگانی!» خیلی ریسک بود که به تو نقش یک روحانی بدهد که در لایه های رفتاریش یک رگه های بسیار جدی دارد. اجرای نقش روحانی در «پرده نشین» واقعا ریسک بزرگی بود. ببین! تفاوت بین کارگردانی که جوان است و قدرت ریسک دارد ، همین است. چه کسی می آمد در فیلم «دهلیز» آن نقش به آن تلخی و جدی را حاضر بود به رضا عطاران بدهد تا بازی کند؟
* به نظرم بهروز شعیبی، استاد انتخاب است!
من خیلی با نظر تو موافقم. بهروز شعیبی این ریسک را می کند و این انتخاب را انجام می دهد و اتفاقا جواب می گیرد. در مورد من هم همین ریسک را کرد، در فیلمنامه سریال پرده نشین به من نقش های دیگری را پیشنهاد داده بودند .
نقشی را که علی مردانه بازی کرد پیشنهاد داده بودند.
*پسر کاراکتر آتیلا پسیانی؟
بله. من فیلمنامه را خواندم. اتفاقا اندازه آن نقش از من بیشتر بود، یعنی اندازه آن نقش، نسبت به نقش براتعلی بیشتر بود. ولی من فیلمنامه را که داشتم می خواندم، همینطور بیشتر و بیشتر عاشق براتعلی می شدم. حتی یادم است که کجا بودم که این نقش را خواندم. یک طرح 50-40 صفحه ای بود که برای من فرستاده بودند، که بهروز «خط ویژه » را دیده بود و لطف کرده بود و دوست داشت که یکی از این نقش ها را بازی کنم. طرح را برای من فرستادند و من طرح را خواندم؛ کجا خواندم؟ دقیقا در بیمارستان! در لابی بیمارستان منتظر بودیم که پسر مصطفی به دنیا بیاید! اسفند بود، کارن هم دقیقا 12 اسفند به دنیا آمد، یعنی 12 اسفند من لب تاپم دستم بود، آن چندساعتی که همسر مصطفی طبقه بالای بیمارستان بود من هم مشغول خواندن این طرح بودم.
*خیلی ذوق داشتی عمو میشدی؟
به شدت. تولد کارن برای من هم خوش یمن بود که توانستم در «پرده نشین» بازی کنم. من فیلمنامه را خواندم، هرچه که می خواندم بیشتر عاشق براتعلی می شدم. می دیدم که چقدر این کاراکتر جذاب است! چقدر شک خوبی دارد! چقدر عاشقانه خوبی دارد! چقدر همه چیزش خوب است. چون نقشی که علی مردانه بازی کرد در آن کاراکتر، خیلی شبیه کاراکتر من در خط ویژه بود (تقریبا) بود، آدمی بود که زود عصبانی می شد و جوش می آورد و یک کارهایی انجام می داد که نباید بکند. اما براتعلی برای من یک دنیای دیگری بود.
*چه اتفاقی افتاد برای اینکه بشوی براتعلی؟
طرح را خواندم و زنگ زدم به علی مردانه. به مصطفی هم گفتم که من فیلمنامه را خوانده ام اما آن نقشی که به من داده اند را دوست ندارم. گفت نقش دیگری هست که دوست داشته باشی؟ گفتم : بله، نقش یک آخوند است که دوست دارم. گفت: واقعا؟! آخوند سریال رادوست داری؟! گفتم: بله. گفت: نقش خوبی است؟ چالش دارد. گفتم: بله. گفت : فکر می کنم بهروز قبول می کند، با او صحبت کن، آدم انعطاف پذیری است. من هم ابتدا زنگ زدم به علی مردانه که دستیار کارگردان هم بود. گفتم: علی من این نقش را خوانده ام ولی نقش دیگری را دوست دارم. آنها فکر کردند که من نقش حامد کمیلی رادوست دارم که البته می دانم آنقدر به من لطف داشتند که حتی اگر همین را می خواستم شاید همان نقش را هم به من می دادند (چون آن زمان هنوز حامد کمیلی نیامده بود).
ولی من گفتم نقش براتعلی را دوست دارم. گفت اما بهروز اصلا اینطور درمورد تو فکر نکرده. گفتم: من این نقش را دوست دارم، می شود بیایم و صحبت کنیم؟ گفت: بیا. آنقدر با انرژی رفتم و با بهروز در مورد این نقش صحبت کردم که بهروز به من گفت: به من وقت بده تا درموردش فکر کنم. یک شب فقط فکر کرد و فردا گفت: بیا قرارداد را ببند! من اولین بازیگری بودم که در «پرده نشین» قرارداد بستم. هنوز هیچکس قرارداد نبسته بود. بعدا محمود رضوی گفت که محسن کیایی براتعلی را از ما دزدید! واقعا هم من این نقش را از فیلمنامه دزدیدم! چون احساس می کردم خیلی ها سریال پرده نشین را به اسم براتعلی می شناسند. بله خیلی از مخاطبان می گویند سریال براتعلی! خیلی هم مقاومت کردیم برای اینکه اسم سریال را عوض نکنند چون این اسم خیلی به مجموعه پرده نشین می آمد. بهرحال بهروز این ریسک را کرد و این نقش را به من داد و آن اتفاق خوب برای من در تلویزیون افتاد.
ولی من گفتم نقش براتعلی را دوست دارم. گفت اما بهروز اصلا اینطور درمورد تو فکر نکرده. گفتم: من این نقش را دوست دارم، می شود بیایم و صحبت کنیم؟ گفت: بیا. آنقدر با انرژی رفتم و با بهروز در مورد این نقش صحبت کردم که بهروز به من گفت: به من وقت بده تا درموردش فکر کنم. یک شب فقط فکر کرد و فردا گفت: بیا قرارداد را ببند! من اولین بازیگری بودم که در «پرده نشین» قرارداد بستم. هنوز هیچکس قرارداد نبسته بود. بعدا محمود رضوی گفت که محسن کیایی براتعلی را از ما دزدید! واقعا هم من این نقش را از فیلمنامه دزدیدم! چون احساس می کردم خیلی ها سریال پرده نشین را به اسم براتعلی می شناسند. بله خیلی از مخاطبان می گویند سریال براتعلی! خیلی هم مقاومت کردیم برای اینکه اسم سریال را عوض نکنند چون این اسم خیلی به مجموعه پرده نشین می آمد. بهرحال بهروز این ریسک را کرد و این نقش را به من داد و آن اتفاق خوب برای من در تلویزیون افتاد.
دوستانی دارم که روحانی هستند، دو برادرند. یکروز با این دو رفتم کوه و بعد از این ماجرا، شروع کردم به خواندن کتاب صحیفه نور، فقط هم برای این رفتم که حال این یک روحانی را درک کنم.
*تو بازیگری آن وقت رفیق روحانی هم داری. رفاقت شما در چه حدودی است؟
بله. من در خانواده ای زندگی کردم که با برخی دوستان روحانی رفت و آمد داشتم، حداقل مسجد که می رفتیم. اگر به موضوع سیاسی نگاه نکنی ما با روحانیت پیوند اجتماعی داریم. در بین روحانیون، یک سری آدمهای خیلی جذابی هم وجود دارد. من آدمهایی دیدم که برای من خیلی جذاب بودند. یک حاج آقایی با ما بود، که مشاور مذهبی کارمان بود (اسمشان را یادم رفته). خیلی حاج آقای جذابی بود، اصلا ایشان بود که ما را برد قم و ...
*وقتی رفتی حوزه علمیه، طلبه های مشغول تحصیل برایت غریبه نبودند؟
نه. غریبه نبودند. وقتی رفتم آنجا دیدم چقدر قیافه ها برایم آشنا هستند،چون وقتی رفتم دیدم همه آنها من را با جزئیات در جشنواره فجر می شناسند! دیدم عجب! همه این افراد می آیند جشنواره فجر و فیلمها را می بینند!
*یعنی بچه های حوزه می آمدند جشنواره فجر؟
بله. با لباس شخصی می آمدند و فیلمها را هم می دیدند. سینما را خیلی دوست دارند، فیلمها را می بینند و بعضی از آنها هم در مورد فیلمها می نویسند و حرف می زنند. بهرحال ما رفتیم حوزه علمیه وبا آنها زندگی کردم، با آنها صبحانه خوردیم و چند روز کامل با آنها بودیم.
*در حوزه؟
بله. در حوزه و البته بیرون از حوزه هم با هم رفتیم. مثلا در صحن حرم، چهارتا چهارتا می نشینند و با هم بحث می کنند، راجع به مسائل مختلف. مثلا یک کتابی را می خوانند و در مورد آن با هم حرف می زنند. ما هم می نشستیم که ببینیم در مورد چه چیزهایی حرف می زنند.
*از آن مباحث خوشت می آمد؟
بله. به هر حال گوش می کردم، و کنار این پژوهش داشتم کنار کاراکتر براتعلی قرار می گرفتم، چون من فکر می کنم باید حتما با کاراکتر همزادپنداری کنی. یعنی تو باید با کاراکتر همسو شوی، اگر نشوی واقعا هیچ اتفاقی نمی افتد. ببین موضوع به این شکل بود که من با بهروز حرف می زدم، با محسن تراب نژاد حرف می زدم، ته کاراکتر چیست و چه تصمیمی باید گرفت؟ یعنی برای خودمان هم دغدغه بودکه آیا فقط لباس بپوشد؟ یا عشقش را رها کند؟ یا فقط برود سراغ عشقش؟ می دانید چه می گویم؟ یعنی برای خودمان هم دغدغه شده بود و در موردش حرف می زدیم که در نهایت آن تصمیم را گرفت و انجام داد که هم لباس پوشید و هم به عشقش رسید و هم رفت سراغ تحصیل و دانشگاه تا به آنچه که فکر می کند برسد. براتعلی برای من واقعا کاراکتر جذابی بود.
*تولد کارن پسر (مصطفی کیایی)برای تو خوش یمن بود؟
بله، صد درصد. براتعلی هم برای من خوش یمن بود. اصلا خود اتفاق براتعلی برای من جالب بود چون همین الان هم که سریالش را تماشا می کنم نمی توانم باور کنم که این نقش را من بازی کردم.
*اصلا یک آدم دیگری بودی. باور نمی کردیم تو باشی.
برای خودم هم چنین حسی دارد. همین چند روز قبل هم که داشتم تماشا می کردم، به همسرم می گفتم که من اصلا این آدم را نمی شناسم! البته منظورم از نشناختن، در مقایسه با محسن کیایی است. برایم غریبه بود. آن لباس، آن ریش، آن مدل حرف زدن، در حالی که من آدم شلوغ کن و حراف و انرژیکی هستم.
*فکر نمی کنی براتعلی روی ریتم بازی های تو بعد از این تأثیر بگذارد؟ امکان نداره براتعلی روی بازی تو در عصر یخبندان تاثیر نگذاشته باشد؟ببین همان صحنه اول که وارد ماشین آنانعمتی شدی گفتم ای دل غافل محسن تو هنوزم براتعلی هستی؟
بی انصافی نکن. ببین پرده نشین ساعت 8 شب در رباط کریم تمام شد، من سوار ماشین شدم، گاز ماشین را گرفتم و رفتم دفتر، ریشهایم را زدم، سبیل گذاشتم، گریم شدم، فردا صبح رفتم جلوی دوربین عصر یخبندان! یعنی فاصله من بین «عصر یخبندان» و «پرده نشین» فقط یک شب بود.
*بله. در عصر یخبندان ، یک وقار خوبی در گفتن دیالوگ ها داری. مخصوصا آن قسمتی که با دوستت روی پل دعوا می کنی. قبول داری که تا حدی تحت تأثیربراتعلی بودی؟
قطعا تاثیر داشت. کلا هرکسی هر کاراکتری که بازی می کند همینطور است. ببین مطمئنا کاراکتر تأثیر می گذارد اما بگذار یک چیز دیگری هم بگویم، من روز اولی که رفتم جلوی دوربین مصطفی در «عصر یخبندان» با هم درگیری داشتیم. دو روز طول کشید تا این درگیری ما تمام شد. حتی یک سکانس را کامل، تکرار کردیم. بخاطر اینکه وقتی دوربین روشن می شد من شروع می کردم با انگشترم بازی کردن (مثل براتعلی). بخاطر همین بعد از آن ما خیلی کلنجار رفتیم و مصطفی خیلی دقت داشت که شبیه براتعلی نشوم. چون مصطفی زاویه بازی من را خوب می شناسد.به همین خاطر است که من دوست دارم نقش های درست آثار مصطفی را تجربه کنم. نقشهایی که درست نوشته شده اند، درست از دل جامعه بیرون آمده اند. آن متن خوب و نقش خوب است که باعث می شود بازیگر، کار متفاوتی انجام دهد. نقش براتعلی، نقش درست نوشته شده، درست طراحی شده و نقش درست دیده شده در ذهن کارگردان بود که باعث شد یک کار متفاوت از محسن کیایی دیده شود.
*قبول داری کار بزن و دررویی نبود آن هم از بین تمام کارهایی که در طی این سالهای اخیر از تلویزیون دیدیم؟
بله بهرحال سوژه جذاب و ملتهب و تا حدی هم سختی داشت ولی من همه اینها را می گذارم بر عهده یک هنرمند واقعی به نام، بهروز شعیبی که کارگردانی این کار را انجام داد و نگاهش به این مقوله نگاه درستی است.
*هیچ وقت نیامد بگوید که من سید رضای «طلا و مس» را بازی کرده ام بیا حالا کمی از سید رضا را به تو قرض بدهم، یا آزادت گذاشت که خودت نقشت را طراحی کنی؟
کاملا آزاد، ببین در مورد نقش، من خودم شخصا کاملا دستم باز بود. راحت با بهروز حرف می زدم و کارم را انجام می دادم. نگاه بهروز پشت این ماجرا بود که همه قشری باید این سریال را نگاه کنند. وقتی سریال را کار می کردیم من اطمینان به بهروز داشتم. می گفتم این آدم خودش آنقدر آدم متعادل و درستی است (از نظر منطقی) که مطمئنم کاری هم که انجام می دهد همینگونه خواهد بود. از یک طرف بوم نمی افتد. کاملا روی خط خودش راه می رفت و خوشبختانه زمانی که پخش شد، واکنش های خوبی هم به همراه داشت، اتفاقات خوبی هم برای کار افتاد.
*غیر از بازیگری نویسندگی هم می کنی و اینکار را هم به خوبی انجام می دهی سریال «مهمانان ویژه» خیلی با حاشیه های زیادی همراه بود نقدهای منفی زیادی راجع به سریال نوشته شد عمدتا با این مضمون که تو داری شهرستانی ها را به سخره می گیری؟
ببین، من اصلا عبارت شهرستانی را قبول ندارم، خیلی واژه تحقیر آمیزی است در فرهنگ عامه ما. من خودم بچه کرج هستم. کرج شهرستان است، پس رسما خودم شهرستانی محسوب می شوم و بحثی هم در این قضیه نیست. اصلا هم به سخره نگرفتم. کاش سریال«مهمانان ویژه» درست دیده می شد و یا اینکه آدم منصفی در مورد آن قضاوت می کرد، در نگاه یک خانواده دارند از شهری کوچک به تهران می آیند، خیلی شلوغ پلوغ. ما الان در حال گذار از سنت به مدرنیته هستیم و از یک نوع زندگی به نوع دیگری هجرت می کنیم. بنا براین من دو سبک زندگی سنتی و مدرن را در مقابل هم قرار دادم.
*تو و برادرت از این هجرت می ترسید!
ما در "مهمانان ویژه" داریم می بینیم یک کاراکتری –پدر خانواده- ساعت شش صبح نان بربری می گیرد و با سروصدا زنگ همسایه پایینی را می زند که آقا ببخشید بیایید بالا کله پاچه خریده ام، دور هم بخوریم. آن ها بد و بیراه می گویند و شاید عده ای هم با دیدن این صحنه بگویند عجب آدم بی ملاحظه ای است! کسانی که در سایر شهرها ی کوچک ایران زندگی می کنند عمدتا همه همینطورند! نه. بی ملاحظه نیستند بلکه نوع سیستم زندگی این است که در شهرستان ها همه ساعت شش صبح بیدار می شوند و دنبال زندگی خودشان هستند و اگر آمده و زنگ خانه تو را می زند در واقع دارد به تو حال می دهد. می خواهد صبحانه اش را با تو تقسیم کند، می گوید بیا نان تازه خریدم ، کله پاچه خریدم با هم بزنیم به بدن!
* همین استنباط تمسخر محسوب می شد؟
بله. در وهله اول می گویند ای بابا! عجب آدم های بی ملاحظه ای هستند. یا مثلا می آیند در حیاط منزل، گوسفندی را سر می برند که به اصطلاح خودشان شگون دارد. در واقع می خواهند قربانی بدهند چون به خانه تازه آمده اند و نمی خواهند چشم بخورند. در حیاط گوسفند قربانی می کنند، حتی تهرانیهای قدیم هم همینطور هستند. گوسفند سر می بریدند، قربانی می کردند و به همسایه ها می دادند.
*در این هجرت سنت به مدرنیته و این اتفاقاتی که دارد می افتد، مصطفی همچنان اعتراض خودش را در عصر یخبندان دارد اعلام می کند از اینکه ریخت اجتماعی جامعه ما دارد بهم می ریزد،بشدت نگران است. اینستاگرام مصطفی را که می بینی دائما عکس خودش یا فرزندش را می گذارد یا عکس پدر بزرگوارتان را می بینیم آدمهایی هستید که همیشه در کنار خانواده اتان هستید.
ما اصلا کلا شکلمان همین است زن و بچه ای هستیم. مثلا من و مصطفی اصلا رابطه خانوادگی با هیچکدام از بچه های سینما نداریم غیر از یکی دو آدم خاص. درمسافرتهایمان هم با هم هستیم. مثلا مصطفی زنگ می زند که محسن می خواهیم کارن را برای شام ببریم بیرون بچرخانیم، تو هم هستی؟ من هم می گویم بله. جمع می شویم و می رویم دوری می زنیم. یا مثلا پدرم می آید خانه ما، همه می آیند اینجا جمع می شویم، در واقع روابطمان را اینگونه حفظ می کنیم و نگه می داریم. بنیان خانواده همان چیزی است که در عصر یخبندان در مورد آن حرف می زنیم و می گوییم چیزی است که دارد از بین می رود و پدیده ای اجتماعی به وجود آمده که دارد همه چیز را از بین می برد.
*پدیده ای به نام آقازاده ها؟
ببین بگذار من یک توضیحی در مورد آقازاده بدهم، به نظر من آقازاده، یک پدیده است. یک پدیده اجتماعی به نام آقازاده! سیاسی نیست. ما داریم نشان می دهیم آدم هایی بر اساس روابط (و نه ضوابط) از یک سطح متوسط و معمولی تبدیل به یک آدم پولدار می شوند.
*نمی توانیم الان دیگر منکرش بشویم. دیگر جزو خطوط قرمز نیست چون خداراشکر بزنم به تخته سرکردشون شکارشد.
خط قرمز نیست، واقعا اتفاق می افتد، واقعا نیست. چون اقتصاد ما مشکل دارد. ناگهان می بینیم یک اتفاقی می افتد که همه طلا و غیره را کنار می گذارند و می روند زمین می خرند! من در اطراف خودم دیده ام، آدمی که زمینی داشته به ارزش مثلا 40 میلیون تومان، ناگهان در یک سال، یک اتفاقی افتاده که آن زمین 40 میلیونی رسیده به قیمت یک میلیارد تومان! 40 میلیونی که تبدیل شده به یک میلیارد تومان، این آدم هم ناگهان تبدیل می شود به یک آدم پولدار ! یک میلیارد پول دارد و با این یک میلیارد، یک پدیده ای به وجود می آید به اسم، پسرش! پسر این آدم تا دیروز با یک شلوار پاره در کوچه فوتبال بازی می کرد اما ناگهان صاحب یک ماشین 150 میلیونی می شود! اینکه یک آدمی تلاش کند پله پله به چیزی برسد، قدر دستاوردش را بیشتر می داند.
*در واقع "فرید" عصر یخبندان محصول چنین فرآیندی است.
حالا مثلا من در مورد زمین توضیح دادم، مثال دیگری هم دارم در مورد آدمی که تا دیروز معتمد محل بوده و یک زندگی عادی داشته، مثلا به جهت شناختی که مردم از او داشتند وارد شورای شهر می شود. بعد از شورای شهر، شناخته شده تر می شود و به مجلس راه پیدا می کند. بنابراین پسر همین آدم از یک آدم معمولی ناگهان به آدمی تبدیل می شود که Nتومان پول دستش است، دیگر نمی داند در جامعه چگونه رفتار کند. به نظر من آقازاده یک پدیده است در جامعه ما. بخاطر شرایط اقتصادی و مالی مریض و بحرانی که داریم، موقعیت برخی افراد تغییر شگرفی می کند و برخی جنبه این تغییر را ندارند. وقتی این اتفاق می افتد ناگهان یک قدرتهایی به وجود می آید که عجیب و غریب هستند و آنها هرکاری که دلشان می خواهد می توانند انجام دهند چون او می تواند با یک تماس تلفنی کاری را انجام دهد که من در صد سال نمی توانم! من و مصطفی می خواستیم وام بگیریم، یک وام پنج میلیون تومانی! و...
*پس اینها قصه های خودتان است که می آید در «خط ویژه» یا «عصر یخبندان» ؟
بله. دقیقا همینطور است. من هم همین را عرض می کنم. می گویم آقا ما می خواهیم 5 میلیون تومان وام بگیریم، باید چهارصد نفر را اسیر کنیم که ضامن شوند تا تو بتوانی این وام ازدواج را بگیری، یک نفر باید کارمند باشد، یک نفر باید کاسب باشد، یک نفر باید پشت چک تو را امضا کند و...
*پس تو هم گرفتار این مسائل بوده ای؟
بله. خیلی ها گرفتار همین مسئله هستند. مردم واقعا گرفتارند اما به قول حاج اکبر عبدی نجیبند.
*چون این تصور در بین مردم وجود دارد که سینماگران و بازیگران آدم های سیری هستند و نیازی به وام ندارند.
نه آقا! من دارم عرض می کنم که بخاطر 5 میلیون تومان پول، یعنی یک وام پنج میلیونی، تو را بیچاره می کنند. بعد ناگهان تو نگاه می کنی و می بینی که! عجب! من آدمی را می شناسم که بیخودی پولدار شد. بر اساس رابطه ای که داشت وامهای بی حسابی که تا سه سال برگشت نداشت را گرفت . یک وام هنگفت از طریق رابطه اش گرفت. آپارتمان ساخت، صد واحد. با همان وام. خودش هیچ پولی نداشت. فقط هم بر اساس رابطه توانست یک وام بگیرد تا سه سال هم بازپرداخت نداشت، این آپارتمان را صد واحدی ساخت و رفت بالا. بعد که نوبت بازپرداخت وام با بهره پایین رسید، تمام این صد واحد را اجاره داد. اجاره ها را می گرفت، وام را پرداخت می کرد. بعد از سه سال، بازپرداخت وام تمام شد. او حالا صد واحد آپارتمان داشت که تماما مال خودش بود و خودش حتی یک قرآن برای آن خرج نکرده بود. صد واحد آپارتمان را اگر هر کدام را پانصد میلیون هم بفروشی چقدر می شود؟
*خیلی می شود. من چون خودم آدم خیلی معمولی هستم از شمردن بیشتر از سه الی 6 صفر معذورم.
این موضوع یک پدیده است. این شخص یک خانواده ای دارد، بر اساس یک رابطه ای وام را گرفته و حالا این آدم و خانواده اش پدیده ای به نام آقازاده (تعدادشان در جامعه ما کم نیست) تولید می کنند. ما هیچ عقده ای نسبت به آقازاده ها نداریم، ما در عصر یخبندان فقط می خواهیم هشدار بدهیم و بگوییم پدیده ای به اسم آقازادگی وجود دارد که بسیاز زشت از موقعیت ها استفاده می کند. یک پدیدهای وجود دارد به نام ، اعتیاد به مواد مخدر صنعتی که چنین تأثیراتی روی خانواده ها می گذارد. ما چند خانواده، از خانواده های سطح پایین و سطح بالای جامعه را در «عصر یخبندان» می بینیم که اعتیاد چه بلایی سر آنها می آورد.
بنیان خانواده ها را از بین می برد. من مجبورم 18 یا 16 ساعت در طول روز کار کنم تا زندگی ام را بچرخانم، پس دیگر نمی توانم به خانواده ام رسیدگی کنم، دیگر نمی توانم به وزنم برسم. می دانی چه می گویم؟کاراکتر فرهاد اصلانی و پرسوناژ مهتاب کرامتی در فیلم، کمبودهایی در منزل دارد ، می کشد بیرون و می رود در جامعه در جامعه می خواهد این کمبودها را جبران کند، تبدیل می شود به هیولا. مثل لیدا که در جایی که کار می کند و بخاطر فشارهایی که روی او هست و به خاطر عذاب وجدان هایی که دارد، به سمت مواد مخدر کشیده می شود ، حالا که اعتیاد به مواد مخدر پیدا می کند مجبور است وصل شود به انگلی مثل فرید (بهرام رادان).
حالا که وصل می شود زندگی اش نابود می شود. خب او از یک خانواده مذهبی است، مادرش را می بینیم شوهر و دخترش را می بینیم. اما زندگی آ«ها دارد آهسته آهسته از هم می پاشد و به جاهایی می رود که پشیمان می شوند. ما به این آدم، در فیلم خودمان یک فرصت داده ایم ولی در جامعه معلوم نیست به چنین آدمهایی فرصت دوباره داده شود. در فیلم، شوهر آن زن در اثر تصادف فراموشی می گیرد و در واقع ما یک فرصت دیگر به او می دهیم. ما می خواهیم بگوییم خانمی که به این راه کشیده می شود و این اتفاقات برایش می افتد، معلوم نیست که لزوما چنین تصادفی به وجود بیاید و حافظه شوهرش از بین برود که بتواند به زندگیش برگردد، اصلا معلوم نیست که چنین اتفاقی بیفتد. ناگهان می بینی که زندگیش را از دست داده ، همه خانواده اش را از دست داده. زندگی که 12 سال برایش تلاش کرده را از بین می برد. ما داریم این فرصت را می دهیم و می گوییم ببین اگر این فرصت به تو داده شود چقدر جذاب است.امیدوارم که قدم های بزرگی برداریم برای در این گذار پر شتاب، چیزهای با ارزشی مثل خانواده برایمان باقی بماند.
بنیان خانواده ها را از بین می برد. من مجبورم 18 یا 16 ساعت در طول روز کار کنم تا زندگی ام را بچرخانم، پس دیگر نمی توانم به خانواده ام رسیدگی کنم، دیگر نمی توانم به وزنم برسم. می دانی چه می گویم؟کاراکتر فرهاد اصلانی و پرسوناژ مهتاب کرامتی در فیلم، کمبودهایی در منزل دارد ، می کشد بیرون و می رود در جامعه در جامعه می خواهد این کمبودها را جبران کند، تبدیل می شود به هیولا. مثل لیدا که در جایی که کار می کند و بخاطر فشارهایی که روی او هست و به خاطر عذاب وجدان هایی که دارد، به سمت مواد مخدر کشیده می شود ، حالا که اعتیاد به مواد مخدر پیدا می کند مجبور است وصل شود به انگلی مثل فرید (بهرام رادان).
حالا که وصل می شود زندگی اش نابود می شود. خب او از یک خانواده مذهبی است، مادرش را می بینیم شوهر و دخترش را می بینیم. اما زندگی آ«ها دارد آهسته آهسته از هم می پاشد و به جاهایی می رود که پشیمان می شوند. ما به این آدم، در فیلم خودمان یک فرصت داده ایم ولی در جامعه معلوم نیست به چنین آدمهایی فرصت دوباره داده شود. در فیلم، شوهر آن زن در اثر تصادف فراموشی می گیرد و در واقع ما یک فرصت دیگر به او می دهیم. ما می خواهیم بگوییم خانمی که به این راه کشیده می شود و این اتفاقات برایش می افتد، معلوم نیست که لزوما چنین تصادفی به وجود بیاید و حافظه شوهرش از بین برود که بتواند به زندگیش برگردد، اصلا معلوم نیست که چنین اتفاقی بیفتد. ناگهان می بینی که زندگیش را از دست داده ، همه خانواده اش را از دست داده. زندگی که 12 سال برایش تلاش کرده را از بین می برد. ما داریم این فرصت را می دهیم و می گوییم ببین اگر این فرصت به تو داده شود چقدر جذاب است.امیدوارم که قدم های بزرگی برداریم برای در این گذار پر شتاب، چیزهای با ارزشی مثل خانواده برایمان باقی بماند.